زمین دلتنگ و مهدى بیقراراست
فلک شیدا، پریشان روزگار است
همه دلــــــها پر از آه و غم و درد
همه آلالهها پـــــــــــژمرده و زرد
نفسها خـــسته و در دل خموشـند
فغانها بى صدا و پرخروشــــــــند
دلا، آدیـــــــنه شد، دلبر نیـــــامد
غـــروب انتـــظارم سرنــــــــیامد...
اللهم عجل لولیک الفرج......
شاید اکنون به من نزدیک باشی آن قدر نزدیک که بدانی چه چیزی برایت می نویسم و یا تا من فرسنگ ها فاصله داشته باشی... نمیدانم
اما می دانم این فاصله ها هرچند هم زیاد باشند نخواهند توانست مانعی شوند تا صدایم را نشنوی و به های های غریبانه ی گلوی بینایم گوش نسپری!
کاش می دانستم اکنون که واژه های زلال عشق را برایت حک می کنم کجایی؟ در حال عبور از کدامین جاده ی بی انتهای دلتنگی هستی؟
بدان که این سوی دیوارهای سنگی و سیمانی همیشه چشمانی هستند که دیده به راهت دوخته اند. تا روزی با سبزی قدمهایت خزان دلهای کبودشان را آزین ببخشی!
اللهم عجل لولیک الفرج....
هوای سینه ام تنگ است، برگرد نفس بی رنگ بی رنگ است، برگرد
زمین روی مدارش نیست، انـگـار... دو تا پـای زمان لـنگ است، برگرد
میان خوب و بد تشخیص سخت است جـهان لـبریز نیرنگ است، برگرد
تـــو دریــایی تــریـنـی و پــس از تــو دل دریـــا بــد آهنگ است، برگرد
در ایــن ایــام دلــگـیـر و مـوازی جـهان بـی تو چه دلـتنگ است، برگرد...